سیدعلی

فرمانده سپاهش

خنده حلال

پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۰۶ ب.ظ

یک استاد حوزه نقل میکرد،روزی یکی از شاگردانش بهش زنگ میزنه و درخواست میکنه که استاد فورا براش یه استخاره بگیره.

استاد استخاره میگیره میگه: بسیار خوبه و معطلش نکن و سریع انجام بده.

چند روز بعد،شاگرد اومد پیش استاد و گفت:میدونید استخاره رو برای چه کاری گرفتم؟

استاد: نه؟

شاگرد: توی اتوبوس نشسته بودم.

دیدم نفر جلویی من، پشت گردنش بسیار صافه و باب زدن. هوس کردم که یک پس گردنی بزنمش. دلم میگفت بزن، عقلم میگفت نزن، چون هیکلش از تو بزرگتره و داغونت میکنه.

خلاصه تماس گرفتم و استخاره گرفتم و شما گفتید فورا انجام بده. معطل نکردم و شلپ زدمش.

انتظار داشتم، بلند بشه دعوا راه بندازه. اما یه نگاهی به من انداخت و گفت: استغفرالله.

تعجب کردم و پرسیدم : ببخشید چرا استغفار؟

گفت: چندقیقه قبل از کنار یک امامزاده رد شدیم. یک لحظه به ذهنم خطور کرد که این امامزاده ها الکی هستند و دکان باز کرده اند که پول جمع کنند. به خدا گفتم: ای خدا، اگه اشتباه میکنم، یک سیلی بهم بزن.

تا این درخواستو کردم، تو از پشت سر، محکم به من زدی!!!...



  • سیدمحمد رضوی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی